بیشتر
از ۶
ماه است که دورکار شدهایم. تقریبا مثل هر چیز دیگری، اوایل دورکاری
سرخوش بودم از مزیتهایی که این مدل جدید کار کردن به همراه دارد. اضافه شدن زمان
مردهی رفتوآمد به زمانهای مفید و قابل استفادهی روزهایم اولین مزیت بود. مزیت
دیگر این بود که در خانه بودم و حداقل به خاطر حذف شدن کفش از ساعتهای کاری،
پاهایم نفس راحتی میکشیدند.
برتری
دیگر دورکاری این بود که وقتی از کار خسته میشدم، میتوانستم در خانه روی مبل لم
بدهم و چند دقیقهای استراحت کنم.
از
نظر تمرکز بر کار هم دورکاری شرایط بهتری داشت. در خانه خبری از گپ و گفتهای گاه
و بیگاه با همکارها نبود. خودم بودم و خودم و فعالیتهای دیگران مدام تمرکزم را به
هم نمیزد. اما ماه عسل دورکاری هم گذشت و کم کم روی دیگر ماجرا را دیدم.
اولین
موضوعی که کم کم خودش را نشان داد دلتنگی برای کارکردن در یک تیم بود. از وقتی که
دورکار شدیم تعامل با دوستان محدود به هر چیزی شد که به کار مربوط میشد.
همانطور که قبلا گفتم، این باعث شد که تمرکز بیشتری روی کار داشته باشیم، ولی کم
کم نبود ارتباط انسانی اثرش را نشان داد. از زمانی که کرونا آمد و ما تقریبا خانهنشین
شدیم، تازه متوجه شدم صحبتهای گاه و بیگاه میان کار چقدر در حس خوب من نسبت به
کار تاثیر داشته.
صحبت
و تعامل از طریق تمام ابزارهایی که پیشرفت تکنولوژی در اختیارمان قرار داده باعث
میشود بخش زیادی از تعاملات قبل از انتقال حذف شوند. دیگر خبری از گپهای قبل از
شروع کار در آشپزخانهی کوچک نبود. ناهار را تنها میخوردم. عصر به بهانه ی
استراحت کوتاه کسی نبود که با هم قهوه و چای بنوشیم و در مورد سختیهای روز غر
بزنیم. خداحافظیهای آخر روز و خسته نباشید هم دیگر جایی نداشتند.
آهسته آهسته به دنبال راههایی بویم که بتوانیم حسهای گمشده را برگردانیم و همکارها از اسم
و شناسه در ابزارهای مختلف پیامرسان و تماس تصویری تبدیل به انسانهایی شوند که
پشت این کلمات و صداها نشستهاند.